خط سوم
شورٍ شوريٍ شانه‌‌هايت
                 شكسته است،
                                 آرامش!
خميده زير پل
ننشين،
رويا هنوز ادامه دارد.
"من به خاطره‌ها وفادارم و نه به آدم‌ها"

لوسالومه - شاعره‌ي آلماني


اگر بخت يارت باشد در بعضي از مراحل زندگي به بن‌بست كامل خواهي رسيد. به روايتي ديگر هرگاه بخت يارت باشد به يك چهار راه مي‌رسي و مي‌بيني كه سمت چپ به جهنم مي‌رسد، سمت راست به جهنم، مستقيم به جهنم و به هر سويي كه بچرخي راه تو به طور كامل و مطلق به دوزخ ختم خواهد شد.
همه راهها به دوزخ ختم مي‌شوند و راهي براي خروج وجود ندارد، هيچ كاري نمي‌تواني بكني، ديگر هيچ چيز تو را راضي نمي‌كند و آن وقت است كه اگر آماده باشي، آغاز مي‌كني به كاري كه همواره در آرزويش بوده‌اي اما هرگز نمي‌دانستي و آن كشف درونست.
و اگر بخت يارت نباشد؟
و اگر بخت يارت نباشد، تنها هنگام مرگ به اين مرحله مي‌رسي. و اين چشم انداز زيبايي نخواهد بود. چون چيزي را خواهي خواست كه ديگر نمي تواني داشته باشي.


زواياي تاريك حكمت - peter kingsley


● ايدئولوژي :
" فدراسيون فوتبال دارد كارش را با قداست انجام مي‌دهد" . اوه خداي من لابد فرانچسكوي قديس هم عبادات و مراقبات روزانه‌اش را به صورت علمي، سيستماتيك، قانونمند و در چارچوب دستور العمل‌هاي فيفا انجام مي‌داد!.

● بالاخره فكر مي‌كنم ترجيحا آدم توي بلاد دور دست احساس غربت كند شرافت دارد به اينكه در شهري كه متولد شده است و زير سقف خودش و زير لحاف خودش احساس غربت گلويش را مسدود كند. حداقلش اين است كه براي نمي دونم كجاي خود ادم يك توجيه منطقي پيدا مي‌شود.

● ايدئولوژي :
موسسه مالي و اعتباري حواريون عيسي مسيح.

● پدر در چنان آرامش اميدوارانه‌اي نشسته است، كه لبخندش تمامي گره‌هايم را بي اعتبار مي‌كند. مي‌گويد: گرگها در هر بار بيش از سه يا چهار بچه مي‌زايند، گوسفندان اما تنها يك بچه مي‌آورند، با اين حال نگاه كه مي‌كني هيچ دشتي پر از گرگ نشده است، اما گله‌هاي گوسفندان بركت تمامي دشت ها و ابادي ها هستند. بينشي كه تكثير خير را پيشگويي مي‌كند حقيقتا غبطه بر انگيز است.

● هنگام خواندن مصاحبه‌ي چاپ شده از امير نادري در مجله فيلم بارها چشم‌هايم پر و خالي شد. بعد يك لحظه ديدم كه مجله را كنار گذاشته‌ام و ... آدم هم اينقدر خل و چل؟

● " همش بايد واسه يافتن يه ذره حقيقت، تو باتلاق گه و لجن غوطه بخوري" ول - نكسوس

عزيز من
              اي مهربانترين جامه‌ي بلند شبانم
شنيده‌اي كه به صحرائي
شبي شباني از سرما
كنار شعله‌ي خردي پناه برد
و در ميان جامه‌اش آتش گرفت
شنيده‌اي؟

غرابهاي سفيد - ضيا موحد