خط سوم
ولودیا
نوشتن کار مسخره ای ست ولی چاره ای نداریم چون همچنان نمی توانیم با یکدیگر حرف بزنیم.
ما مثل گذشته دیگر نمی توانیم زندگی مشترک داشته باشیم. ونمی خواهم هم داشته باشم، به هیچ قیمتی! ما باید با هم زندگی کنیم، با هم به سفر برویم. یا اینکه باید از هم جدا بشویم. یک بار برای همیشه.

از نامه لی لی به مایاکوفسکی - مسکو 1923


از تمام راههایی که به تو ختم می شود . از تمام کوره راه هایی که به تو ختم می شود. من تنها یکی از جاده های خاکی ام. یکی از خیابان ها . یکی از پیاده روهام. قدم زدن تو در راهی که منم با کوچه بن بست های بیشمار ، با کوچه های تاریک و خاک گرفته ، جوبهایی با جدول های شکسته سیاه شده. من تنها یکی از راه هام، کوره راهی که به دهکده ای طاعون زده می رسد؟ یا خیابانی ملال انگیز . در من قدم زدن یکی از راه هاست. خیابان پر شتاب تو تابستان افتابگیر است. شهر، هر خیابانش فصلی است . من تنها یکی از جاده های خاکی ام. انتهای بن بست، سرنوشت تمام خیابان ها ی موازیست .اینجا شهر راههای متقاطع. چهار راه ها، سه راهی، دو راهی ها به هم می رسند قطع می کنند از هم می گذرند. قدم زدن تو در من بیهودگی است . خیابان خاکی بی چراغ که انتهاش به کجا می رسد بیهودگی است. از تمام راههایی که به تو ختم می شود به من ختم می شود قدم زدن بیهودگی است. وسط چهار راه چرخ زدن بیهودگی است. شهر راههای متقاطع بیهوده با علایم هشدار دهنده ی بیشمار.اینجا از همه ی راههایی که به همه جا ختم می شوند، زیادی دور است. کمی زیادی دور است از همه جا در من قدم زدن.