خط سوم


● من هم در زندگی همان هرزگی یا عیب ربله را داشته ام. من عمرم را چنین گذرانده ام که خودم را در موقعیتهای نومید کننده قرار دهم. من به دقت خودم را نفرت انگیز و غیر قابل تحمل کرده ام. لذا، من هم مثل او، انتظار ندارم که از دیگران توقعی داشته باشم. همین مانده که منتظر "مُف" دیگران بمانم. این کار هنوز دهن مودون را می بندد. شهردار، همه، می خواهند پوستم را بکنند. هنوز هم کثافت به داخل صندوق پستم می اندازند. روی دیوار چه چیز ها که نمی نویسند...بر ضد سلین، پورنوگراف... اما در مقابل دوگل شما پاک و منزه است. لابد شکمش را دیده اید، دگل را می گویم. خیلی گنده است، گنده. یک چیزی درون ان است. او با یک چنین شکم گنده ای خواهد ترکید. در داخل آن شکم، همه چیز گندیده است...
.
من همچنان خواهم نوشت. تنها، روی میزم، یک داستان می نویسم. اسم آن شمال است، شمال، خیلی ساده. شمال، مثل جنوب، مثل شرق، مثل غرب. تا کنون 2300 صفحه شده است. به خط خودم سه هزار صفحه خواهد شد. البته یک سال دیگر کار دارد.

از دیدار سلین با گی بشتل

● نمی شد بگویی دقیقا زمستان کی فرا رسید. افت هوا تدریجی بود، همچون کسی که پیر می شود، روز به روز و نامحسوس تا این که فصل واقعیت مسلم غیر قابل انکاری شد. ابتدا شب ها دمای هوا کم شد، بعد روزهای یک بند بارانی فرا رسید، سپس بادهای سر در گم اقیانوس اطلس، رطوبت هوا، افتادن برگها و تغییر ساعت هر چند هنوز گه گاه آرامشی موقتی وجود داشت، صبح هایی که می توانستی بدون پالتو خانه را ترک کنی و آسمان بدون لکه ای ابر و درخشان بود. اینها اما، مانند علایم بهبود کاذب در بیماری بود که حکم مرگش صادر شده باشد.

هنر سیر و سفر – آلن دو باتن


برای اینکه بگویی" دوست می دارم"
دلی باید
به گنجایش دشنه های جهان!
باورت نمی اید، بسم الله!

.

پرده را پس می کشم
پس می کشم

.

چه تفاوت دارد
تمام نگاهها اگر
سنگ می شود؟
من
دلم برای سنگها هم
تنگ می شود

سراغ ساده ای از دل بگیریم – علی بداغی