خط سوم
و من خواهم رفت...
اما پرندگان بر جای خواهند ماند و اواز خواهند خواند
آنها که دوستم ميدارنداز بين خواهند رفت
و شهر هر سال خود را احيا خواهد کرد
اما روح من همواره محزون
در گوشه ای پنهان از باغچه پر گل من
به ولگردی ادامه خواهد داد...




امروز داشتم خرت و پرتامو جمع و جور می کردم تو کيفم معمولا کاغذا يا سندی چيزی هست يا کاغذ سفيده , اون وسط يه برگ کاغذ خط دار چشممو گرفت , لاشو که باز کردم خط تو بود , يادم افتاد وقتی تو مسافرت بودم برام نوشته بودی , مسافرت که چی بگم دو روز ازت دور بودم , اون موقع که نامه تو خوندم اينجوری نگرفته بود منو , امروز احساساتت از لابه لای کلماتت هجوم اوردند بهم , نمی دونم چی بگم , فقط اينقده هست که اگه تو زندگی عشق نبود , هيچ چيز زندگی به لعنت خدا هم نمی ارزيد