خط سوم
نمی دونم اين متنو کی و کجا خوندم ولی شرح حال خيلی از لحظاتمه :
چن ساله که خودت رو سر می دوونی و پا به پا می کنی و وميگی بمونه سال ديگه ؟ هی ! نيگا کن به دوروبرت : جای چن نفر رو خالی می بينی که تا همين ديروز, واسه فرداشون آرزوهای قشنگ قشنگ بار گذاشتن , اما به صبح نکشيد که عکسشون رفت تو قاب با يه نوار کج مشکی و آويزون شدن به ميخ , روی ديوار اتاق ... مشتی! سرجات ميخ شدی که چی؟ پاشو راه بيفت پيش از اون که بشی يه خاطره با چن بند انگشت گرد و غبار , روش ...