خط سوم
بهزاد ذله شد !


مطلب پائينی بعضی دوستان رو طالب کرده بيشتر در مورد هدايت بدونن اين يک پايگاه بسيار عالی در مورد هدايته . واقعا براش زحمت کشيدن .


ناصر عزيز هر سال عيد که ميشه خجالتم ميده , اين باربا کتابی از ابراهيم گلستان ,که پشت نويس شده " برای رضا که همچنان کتاب را بيشتر ازاينترنت دوست دارد " . من هم اين چنين ادای دين می کنم :
ايمان بياوريم به آنچه که نِيستيم . ورق پاره های هستی مان را گلچين کنيم تا مگر روزی برای کسی که دوستش داريم بخوانيم . جرات داشته با شيم به اعتراف سالها پوسيدگی بر بستر نرم رويا ها و آرزوهای گريز پا! همچون آرزوی جاودانه ماندن در اين عالم بی اصل . برای نوشتن شعر ترازيک با شکم سير!
:)اين نوشته ای بوداز ناصر برای ناصر ! که همچنان کتاب را بيشتر از زندگی دوست دارد ...


صدايت گرفته بود
صدايت گرفته بود
و هيچ مفهومی از اعماق آن
به قلبم نرسيد
صدايت هميشگی نبود
اين را من دريافته بودم
صدايت گرفته بود
همانند دل من !


راستش رو بخوای بايد پشت يه چيزی سنگر گرفت . يه جايی واسه قايم شدن بايستی پيدا کرد . پشت اون شکلک های ياهو , يا پشت يه رازو نياز حسابی . بالاخره بايد از دست اين بار بيهودگی خلاص شد , چی می گفت کوندرا ؟ آهان سبکی تحمل ناپذير هستی . و اينکه صبحها واسه چی بلند ميشی؟ چه جوری اون خلا اذلی رو پر می کنی ؟ حالا زيادی هم فرقی نمی کنه می تونی متاليکا گوش بدی يا جواد يساری بلا خره منظور همون رها شدنه . ميشه مديتيشن کرد از صبح تا شب ذکر گفت , غرق لذات اينجائی شد , يا ازشون چشم پوشی کرد . ميشه خودتو بزنی به اون راه مثل ببعی هيچی حاليت نباشه , يا يه وبلاگ بزنی اين کس شعرا رو توش بنويسی , چه فرقی ميکنه هيچ کدوم اون خلا رو پر نمی کنن و دست آخر همان اول راه وايستادی , و بعد يه دور باطل ديگه شروع ميشه , زندگی همينه ....