خط سوم

مثل اينکه اين روزا دغدغه اصلی همه بايد صدام باشه و اينکه کجا مخفی شده , ولی تو ذهن من يه خبرای ديگه است , محرک اصلی اونم همين عکسه که از وقتی که ديدم دست از سرم بر نداشته . صادق هدايت رو خيلی وقته که شناختم , حتی تا حدودی بستم گذاشتمش کنار , زمانی که نوجوان بودم و تشنه شناختن و ياد گرفتن , همون موقع که هر چيز تازه ای برام شيرين و هيجان انگيز بود , هر جوری بود همه کتا باشو گير آوردم و خوندم ... خيلی وقت از اون روزا ميگذره. الان زياد برام مهم نيست که صادق هدايت اولين رمان نويس مدرن در ايرانه . يا اينکه اون اصلا عقايد مذهبی نداشته , يا اينکه يک نويسنده در اندازه های جهانی بوده يا نبوده , حتی اينکه تمايلات هم جنس خواهی داشته يا نداشته اصلا برام جذا بيتی نداره ....
نمی دونم وقتی درآشپزخونه شو بسته و شير گازو باز کرده چی تو مغزش بوده , می خواسته به انچه يک عمر نوشته عمل کنه؟زندگی رو به مبارزه طلبيده يا مرگ رو ؟ .. چرا خودشو به اين راحتی تسليم مرگ کرده ؟ وقتی به جنازه اش نگاه ميکنم , هيچ اثری از يک نويسنده , يک فکر , يا يک انديشه نمی بينم , اونجا فقط مرگه که نشسته و لبخند ميزنه , و چه قدرتمند و چه پيروز مندانه , شايد مسخره باشه ولی تاثيری که حالت جسدش روم گذاشت بسيار بيشتر از خوندن همه کتاباش بود شايد هم قصدش از خود کشی همين بوده , در اين صورت بايد گفت آخرين داستانشو چه هنرمندانه نوشته! خوندنشو به همه توصيه ميکنم .