خط سوم
تو اينجا بودی , يادت نمی آد, پشت اين شيشه های خيس , اونور تاريکی. اونور شيشه من بودم تاريکی بود , بارون بود , من نگام به شيشه ثابت بود , قطرات بارون تو چشام بود, يادت نمی آد؟ . و بشقابها پر از گيلاس و شرم که موج می زد و کلمات خسته تر از من و ناتوان ... آه از کلمات ..آه از کلمات , امتداد ذهن من که از باران گذشته بود . تو اينجا بودی , نقش و نگار قاليها و سکوت , نبايست حرفی زد , گوش کن , , شنيده ای سکوت حرف بزند , داد بزند؟ گوش کن : ايمان من پشت در جا مانده است .