خط سوم
تمام سر مستی هايم را با تو , دنيای عزيزم دور خواهم ريخت . اين را که می گويم به اين معنی نيست که من جا زده ام , زيادی ذوق زده نشی , روزی که ان پير مرد خم شد تا شاق ترين کار جهان را انجام دهد , وقتی عصا يش را برداشت و من نگاه می کردم و نگاه می کردم , جا زدن هايم پشت آن ديدن ها دفن شد پشت آن نگاه کردن ها , آن ايستادن ها آن گنگ شدن ها و عينک های تيرگی خوب به دادمان رسيدند... دنيای عزيز و دوست داشتنی ام , من لبخند نزده بودم پس چرا اين همه قهقه تحويلم می دهند , اين همه قهقه , اين همه خنده های مستانه , و هر عصائی که می افتد و هر دستمالی که می افتد و هر نگاهی که از شرم از فقر از بغض فرو می افتد اين همه هوار , اين همه خنده های مستانه ..راستی من جا زده ام ؟ بگذار قزوه برای عاطفه ای که در ما مرده است صلوات بفرستد , شما می توانيد چراغهای هزار ساله را برای يافتن انسانيت گم شده دوباره نفت بريزيد,شَيشه هايش را پاک کنيد و فتيله های جديد بيندازيد , راههای هزار سال رفته را دوباره زير پا بگذاريد , با فانوس های هميشگی , انسانيت عزيز از دست رفته اميدت را از دست مده روزی کشف خواهی شد , هزار سال در تمدن اسارت چيزی نيست , کمی تحمل بايد ...ولی من پشت اين مانيتورلعنتی و اين کيبرد قراضه , نگاههای سنگی پشت سر که هيچی, تمامی ان چارچوب های مضحک , آن بند های نامرئی و آن قهقه های مستانه را به گند خواهم کشيد . اين را به تو قول می دهم. دنيای عزيز و دوست داشتنی. کدام ترديد؟ کدام نرمی کفشهای تازه ؟ من عوض همه آن فانوس ها , همه آن هزاران هزار سال گشتنها , همه آن سه هزار جلد کتابی که در مابين اسباب کشی های اجاره نشينی هايم برای تک تک صفحاتشان لعنت می فرستم و عوض تمامی اين مسکن هايی که هيچوفت سر درد هايم را تسکين ندادند , پا برهنه بر روی تمامی خارهای جهان خواهم دويد...بر روی تمامی خارهای جهان .
پي نوشت : راستی فيلم ايثار را ديده ايد ؟