خط سوم
يه سوزن کوچولو
بعضی وبلاگ هارو که می خونی به ذهنت می اد اگه نويسنده شو ببينی با هاش حرف بزنی همچين چيزايی می شنوی :
* می دونی من از بچه گی ايمان داشتم که می تونم دنيا رو نجات بدم , الان هم می خوام اينکارو با وبلاگ انجام بدم.وبلاگ می نويسم تا دنيارو نجات بدم...
* من وبلاگ می نويسم چون ديوار تمامی دستشوئی های دنيا رو هم که جمع کنی کفاف چرت وپرت های منو نمی کنه...اضافی تو ضيح بدم؟! ...
* ببين.. من وبلاگ می نويسم می خوام ببينی چطور سه ماه بعد ديويد بکهام می آد ازم امضا می گيره ... من مشهور ميشم پوز همشونو ميزنم !
* من اصولا به يک نفر احتياج دارم!
* من؟...ممممم . من وبلاگ می نويسم پس هستم !
* چند سال پيش تلوزيون ايران در عدم راستای سياستهاش! يه مستند عالی پخش ميکنه , زندگی رينهولد مسنر , کوهنورد مشهور دنيا که تمامی قله های بلند رو به تنهائی فتح کرده ايشون همه صعود هاشو يکنفره انجام می ده و بارها تا آستانه مرگ پيش رفته . در اخر فيلم طرف يه سوال اساسی از مسنر می کنه : شما چرا به اين مسافرتها ميرين؟ چرا اين قله ها رو فتح می کنين؟ ... مسنر خیلی سکوت می کنه بعدش يه جواب عجيب ميده : برای اينکه اونا وجود دارن!!