خط سوم
يادم می آد دبيرستان بودم , دوم , سوم , يادم نيست . کلاس جبر بود , معلم اون جلو داشت با اشتياق فراوان گچ می خورد. يه ورق کاغذ جلوم بودکه روش چيزی کشيده بودم, کاملا ذهنی و بعد داشتم در مورد همون چيز می نوشتم, هيچ صدايِی نمی شنيدم , هيچ صدايی نداشتم فقط داشتم رو کاغذ اون شی خيالی رو وصف می کردم. يه هو يه دست سنگين محکم خورد پس گردنم, سرمو بلندکردم ,معلم رياضی مون مغرورانه و خوشحال که مچ منو گرفته بالا سرم بود. آروم با دو تا انگشتاش از گوشه کاغذ گرفت و بلند کرد , انگار نوشته هام نجس بودند, گرفت جلوی چشماش کمی نگاه کرد , بعد با لحن تمسخر اميزی گفت : افکار ماليخوليايی يک دانش آموز رياضی....
می شينم پشت دستگاه کامپيوتر آدرس وبلاگمو می زنم , هيچی نمی آد .يه بار ديگه می زنم , باز چيزی نيست. حدس می زنم چه خبره...دستور tracert رو ميزنم بعد جلوش آدرس خودمو می ذارم Ip ها رو يکی يکی رد می کنه به Ip مخابرات که می رسه time out ميده ... پرت می شم به کلاس رياضی معلم بالا سرمه , اينبار صدای پس گردنيشو بلند تر می شنوم ... کاغذو بلند می کنه ... افکار ماليخوليايی يه دانش آموز ....

....................................


مادرمن به ايشان گفته بودم که لبخند هايشان را وقتی به جسدم بالای دار می نگرند پنهان کنند ... من به ايشان گفته بودم که شما نيز مادر داريد و مادرهاتان برايتان دعا کرده است ...
مادرم می دانم دعا هايت قبول خواهد شد و من رستگار خواهم شد و سجده های شبانه ات آنسان که دست به دامن مفهومی بسيار دور می شدی ثمر خواهند داد وديگر به انتظار آنچه از من می خواستی نخواهی نشست .و هنگام که جنازه ام پائين امد وسپرده شد به دست خروارها خاک و کرم ها و موريانه ها که رستگاريم را قبل از جنازه ام تکه تکه خواهند کردو تکه هايم با خاک يکی خواهد شد مادرم حس می کنم هنگام که جانوران زير خاک نتوانستند تکه هايم را از خاک تميز دهند آرام خواهم شد. آن هنگام که از سجده های شبانه ات بلند نمی شدی تا خاک مهر های نيازت به پيشانيت بچسبد سرنوشت مرا با خاک پيوند دادی ... مادر نگاه کن : عصر غريبيست , ادکلن ها و عطرها بوی خاکستر می دهند و بوی سيگار می دهند و بوی عفونت تقديرمان را رقم می زند ...اما بوی اشک و ياس چادرت در تمامی اين سالهای سرد مشام مرا به کوچه های کودکی ام کشانده است , حتی جنازه بی جانم بر سر اين دارهای دور با نسيم بوی تو تکان می خورد....