خط سوم





تو يه مراسمی بايد شرکت کنم : مراسم افتتاح مرکز فرهنگی و اينترنتی نمی دونم چی چی . چند مسئول بلند پايه هم دعوتند . خدارو شکرهمه چی مثل هميشه است .فضایی خشک , با آدم های رسمی , قيافه های شيش در چهارو لبخند هائی که حالمو بهم می زنن ... فقط يه چيزی هست که نمی دونم چيه , تو ذهنم دارم دنبالش می گردم ...مربوط به سالنه . آقای مجری که دست کمی از مجريان تلوزيون نداره , با همون لباسها , همون شعرها و تکيه کلامهابرنامه مراسم رو می خونه بعد از قاری محترم قران دعوت می کنه که برای شروع روحانيتی به فضای مجلسمون ببخشه ...اين چيه که تو ذهنم وول می خوره , يه چيزهایی داره يادم می اد . ده سال يا نه سال پيش بود . با يکی از بچه ها که الان نيست , نمی دونم کجاست - شايد تو همون سالها در آرزوی تحصيل تو رشته گرافيک محو شد و از بين رفت - برا ديدن فيلمی اومده بوديم به اين سالن . يعنی اون منو اورده بود . قاری شروع می کنه به خوندن , هر چی زور می زنم نمی تونم روحانی بشم . آخه تو اين فضای مرده با اين آدمهای خط کش قورت داده با اين ذهن آشفته , مگه ميشه تو يک دقيقه معنويت تزريق کرد به روح آدم ... اه , فقط حرف , فقط تکرار , حالم داره بد ميشه ...اينجا فقط صندلی هاش عوض شده اند , سالن همون سالنه , با همان سن وهمان نقش ديوارها... فيلم ايثار تارکوفسکی بود تو يه اکران خصوصی , کم کم داره جزئياتش يادم می افته . مجری داره از آقای محترمی دعوت می کنه که بيان و ما رو با اهدافشون آشنا کنن .همين سالن بود با يه ويدئو پروجکشن قراضه و يه فيلم که تشنه ديدنش بودم . آقای محترم دارن اهدافشون رو از تاسيس اين مرکز بيان می کنن . من تو ده سال پيشم , چشامو ذل زدم به پرده و تصاوير کشدار و ملال آور فيلم به نظر بسيار عجيب ولی در عين حال فوق العاده زيبا می آيند ..محو فيلم می شوم , محو چهره الکساندر که بازتابانده ميشه رو پرده لئوناردو ,فيلم برداری فوق العاده سون نيکويست منو با خودش می کشونه ... به کجا ؟ به ده سال بعد ؟ تو يه مراسم مزخرف ؟ ....شايد . آقای محترم تموم کرده اند وميکروفن رو سپرده اند به يه آقای محترم ديگه , که اونم داره همون حرفا رو يه جور ديگه تکرار ميکنه . در پايان فيلم پسرک نه خانه ای دارد نه پدری ... چه شاهد سو ختن همه اينها بوده است . سطل آب را کشان کشان به پای درخت خشک می رساند روی زمين دراز می کشد و می گويد : " در آغاز کلمه بود " و بعد ... موسيقی باخ هست و عنوان پايانی : " به پسرم آندريوشا با اميد و اعتماد " . آقای دوم هم تموم کرده اند بايستی يه موسيقی زورکی گوش بدم و بعد اين سانديس و کلو چه رو بخورم . که نمی خورم و به عنوان بندی فکر می کنم : به اميد و اعتماد ... چه واژه های غريبی !