خط سوم



آنگاه مردی در غبار و دود گم شد
در کوچه های تنگ و گرد آلود گم شد
دنبال نيم ديگرش می گشت - اما
اين نيمه اش هم کم کمک فرسود گم شد
ديديم يک شب در خيابانی مه آلود
از بس دچار وهم و و حشت بود گم شد
می خواست با دريا بپيوندد , که يک روز
در عمق بسيار اندک يک رود گم شد
بر لب سلامی آفتابی داشت - افسوس -
در لحظه های ابری بدرود گم شد
با اولين گامی که بی هنگام برداشت
در جستجوی آخرين موعود گم شد
من ديدم و ابر و باد و باران نيز ديدند
کز دور خورشيدی بر آمد , زود گم شد