خط سوم

مرثيه ای برای يک رويای بلند ...

عليرضای عزيز , قربون قدت برم , يادته اون سال با مهرداد اومديم عيادتت , مادرت برامون چائی آورد . زانوهات هنوز تو گچ بود. گفتم : مهرداد اين زانوهاشو عمل کرده , چشاش چرا اينجوری شده ؟.. برگشتی : بابا روزی سه تا مورفين می زنن از بس درد دارم... مهرداد گفت : فوتباليست تا مينيسکش پاره نشه فوتباليست نمی شه... گفتم عليرضا ميشه منم منيسکمو عمل کنم , از خماری در می آم با روزی سه تا مورفين ... بعد همه مون خنديديم .. ديگه درد نداری نه ؟ ... هر بار که می امدی می گفتم : عليرضا جون اون بالا ها هوا خوبه ؟ ... مهردادگفت آخه اردوی تيم ملی رو چرا گذاشتی اومدی ... گفتی : با وجود عابد زاده مگه نوبت به من می رسه ... گفتم عزيزم آدم ذخيره هم باشه ذخيره عابد زاده ..بابک گفت جو اردو با روحيه اين نمی سازه ... گفتم عليرضا اگه می موندی تو اردو شايد خط نمی خوردی اونوقت يه باشگاه خارجی می اومد دنبالت ... پولدار می شدی ... بابک ميگه : فردا درسش تموم ميشه يه مطب ميزنه پولدار هم ميشه ... ميگم فوتباليست حرفه ای دکترش نوبره ...مهرداد ميگه همه مون تو اين همه تو خاک وخل زانو هامونو پاره کرديم هيچی نشديم ... عليرضا هم درسشو خوند هم يه گلر حسابیه ....
عليرضای عزيزم يادته با تيم منتخب دانشجويان ايران رفته بودي استراليا ... چه گندی زده بودين ؟ ... گفتی از طبقه پنجم خوابگاه پلاستيک های پر از آب رو می ا نداختيم تو محوطه جلوی دختران آمريکایی ... کل دهکده المپيک رو گذاشته بودين رو سرتون ... گفتی اون شب اگه بچه ها عوض خريد شب رو تو ديسکو ها ولو نبودن صبح حريفو می زديم و سوم می شديم ... اونوقت بدون امتحان می تونستم تخصصمو بخونم ... ولی تخصصتو هم اگه می گرفتی .... و خنديدی و خنده هات و مهربونی هات چقدر با اون هيکل 195 سانتی نا همخوان می زدن ... همين چند هفته پيش بود که باز با خنده اومدی تو کامپيوترت رو زده بودی زير بغلت : رضا جان اين ويندوزش کار نمی کنه ... گفتم عليرضا جان کامپيوترت کلکسيون ويروسه اينا از کجا اومدن... بعد اون سی دی هارو در اوردی , خنده ام گرفت :بابا جون مگه با اين سی دی ها ميشه هک کرد با اينا بوت هم نمی شه کرد پر ويروس اند... بعد سی دی هاتو بهم امانت دادی ببينم چيزبدرد بخوری از توشون در می آد يا نه... گفتم عليرضا ديگه تمرين نمی ری ؟ ... گفتی چرا , ولی ديگه نمی خوام بازی کنم ... عليرضا جان بازی آخر دست خودت نبود ديدی ؟ ...
سر ظهر داخل تاکسی , همينجوری هم کلا فه ام ... تاکسی آروم ميکنه مسافر پياده بشه... سه تا اعلاميه بغل هم چسبوندن ... بی تفاوت می خونمشون :بدينوسيله فوت ناگهانی ... دکتر عليرضا نيکمهردروازبان ... هی دقيق می شم به تصويرش , اين مگه عليرضا نيست ؟ دلم داره به مغزم نهيب می زنه : نه بابا عليرضا نيست که ... ولی هست ... عليرضای مهربونم تو مگه همه پنالتی هارو نمی گرفتی؟ ديگه قدت اونقدر بلند شده که پشت ابر هارو هم می تو نی ببينی ... قربون قدت برم اون بالاها هوا خوبه ؟؟ ... پس من اين سی دی هاتو به کی بدم ؟ ... بغضم می گيره ....