خط سوم

بوی هجرت می آيد
بالش من پر آواز پر چلچله هاست ...


بايد آرام باشم , آرام , بايد فکر نکنم , بايد به خاک فکر نکنم , خاک پذيرنده , خاک پوک ... آنسو تر اما صدای آوار نمی گذارد , صدای فرو ريختن ديوار ها , سقف ها ... کمی اينسو تر صدای فرو ريختن چيزی درون قلبت . آنسوتر له شدن اندام , مدفون شدن اجساد . اينسوتر اما , له شدن احساس , مچاله شدن آرزو ها ... آنسوتر صدای ناله ها , فرياد ها , چهره های مغموم ... اينسوتر : " حتی کسی برای دلم گريه هم نکرد " ... بايد آرام باشم , بايد گوشهايم را به صداهای هر دو سو ببندم ... صدای شکستن چيزی اما , در اعماق درونت نمی گذارد . آرام که می شوی صدای خرد شدن می آيد , صدای خرد شدن و له شدن چيزی . آقای محترم : تزريق هيچ خون تازه ای اين مجروح را به زندگی باز نمی گرداند , صدای آوار می آيد , صدای آوار ها , بايد گوشهايم را ببندم , بايد چشم هايم را ... و فکر کنم که التيامی هست , که التيامی خواهد آمد , که التيامی هست ؟ ... کی قرار بود خودمان را به آن کوچه نزنيم ؟ اصلا از اين صحبت ها نبود , کاميون های هزار طبقه , قطار های هزار واگن , پيغام های تسليت. ببين : بايد تحمل کرد . صحبت کوچه علی چپ نبود که , عشق روزی می شکفد , روزی هم می ميرد ,می ماند زير خاک ,گاه حتی زلزله ای هم لازم نيست ,هميشه هم همين گاه است ,چرا نديده بوديم ؟ , چرا نشنيده بودم ؟ چرا گوش نکردم ؟ ... حيف آنهمه زندگی , آنهمه گرما,آنهمه نور , که ماند زير آوار , حيف آنهمه عشق , آنهمه رويا ,آنهمه حرف , که مدفون شد . حيف .