خط سوم




اون شب کانال دو ايتاليا، مراسم سماع دراويش رو درقونيه نشون می داد. کمی نگاه کردم، هو می گفتند، هو می گفتند و شنيدن ذکر هايی آشنا از تلوزيون ايتاليا، سخت عجيب می نمود. نگاه کردم، هو می گفتند و نقطه های رنگی چرخان بودند حول محوری متحد المرکز. می فهمی؟. استادم می گفت درويش يعنی در خويش، يعنی در خودت باشی، در شناخت خودت باشی، نگاه می کردم و برايم درد ناک بود، آنها در خويش بودند؟ زير آنهمه پروژکتور و چندين دوربين که خلسه آنها راضبط می کرد. حس کردم بيشتر شبيه يک نمايش موزيکال است، يک نمايش شرقی که برای توريست های موزه دوست اروپايی بايستی ديدنی باشد. نگاه می کردم و دلم به حال عارف امروزی می سوخت. پاستوريزه شده زير ويترين موزه ها رفته است، يا خسته و درمانده در اتوبان های چند کيلومتری داخل مينی بوس ها سعی می کند خوابش نبرد و مانترايش را تکرار کند . همان که تصادفی از دفترچه تلفن يافته است! و نبايستی برانگيزاننده هيچ احساسی ازعارف امروزی باشد. آنها ذکر می گفتند و نگاه می کردم و عارف امروزی را می ديدم که مابين ذکر هاش مبلغ چک های اخر برج را مرور می کرد و حواسش بود که امروز شدت امواج الفای مغزش چقدر افزايش پيدا کرده است! نگاه می کردم و عارف امروزی به دنبال آگهی ها بود.شما هم می توانيد با شرکت در کلاسهای ما در عرض چند جلسه يک عارف کامل بشويد! با شهريه ای بسيار ناچيز و تخفيف های ويژه برای خانواده های ويژه، شما کمی به ما پول بدهيد ما قول می دهيم با تعليماتی که می دهيم شما را از هرچه پول و ماديات است بيزار کنيم... نگاه می کردم و مراسم تمام شده بود و داشت تبليغات موبايل تصويری پخش می شد، هنوز عارف امروزی را توی قاب می ديدم که زير چرخ های موبايل تصويری له شده بود! ...