خط سوم



قحط باران بود و روز مرگ اقيانوس ها ... شب نخفتيم از صدای گريه ی فانوسها ...


امروز، روز چندم ويرانيست؟ سنجاقک نقره ای سه کنج ديوار چسبيده بود، بال نمی زد. از صبح نشسته بودند آنجا، از پهلو که نگاه می کردم انگار يک نفر بودند. سنجاقک که از بالا ديده بود می گفت که آنها همديگر را بغل کرده بودند. همگی آلوده به ابتدای زمين، همگی آلوده به درک لذتی گذرا. سنجاقک نقره ای من نور که به بالهاش می ريخت شبيه طاووس شده بود! چقدر حرف می زدند، منزجر بودم. از بام تا شام، نجواهای مسموم عاشقانه شان پايانی نداشت. سنجاقکم اگر نبود، دوام نمی آوردم. تاريخ مصرف بوسه های مضحکشان را با اتيکت بار کد دار به کمرشان چسبانده بودند. بقيه ی مشخصات هم بود : تاريخ توليد، تاريخ انقضا، در محيط رمانتيک نگهداری شود! کارخانه سه شيفته کار می کرد و رنگ بيرون می داد، رنگهای جينگول، شعر های باسمه ای، بزک، و عشق... سنجاقک نقره ای من، امروز روز چندم ويرانيست؟ امشب هم روی بالشم نخواهی نشست؟ پری يادت هست ؟ کاش پروانه ای بوديم، با اولين طلوع، غروب می کرديم ...