خط سوم


شروع کردم :" کدومش به مذاقت خوشتره، اين که مونا اون قدر عاشق منه که شب و روز برام خالی می بنده يا اين قدر هلاک توئه که جرات نداره به من بگه؟ يا اين که تو اون قدر دوسش داری که نمی تونی غمگين ببينيش؟ يا بذار اول اين سوال رو بپرسم، اصلا می دونی عشق چيه؟ بگو ببينم، تا حالا عاشق يه مرد شدی؟ می دونم يه زمانی يه سگ داشتی که عاشقش بودی، يا دست کم خودت اين طور گفتی و می دونم حتی با درختا رابطه عاشقانه داشتی. اينم می دونم که وجودت بيش تر از عشق پره تا نفرت، اما می دونی عشق چيه؟ اگه دو نفر رو ببينی که ديوونه وار عاشق همند، عشق تو به يکی از اون دوتا باعث می شه عشق اونا به هم بيشتر بشه يا بکلی از بين بره؟ بذار اين طور بگم، شايد اين طوری منظورم روشن تر شه! اگه تو خودت رو مستحق دلسوزی بدونی و کسی واقعا به تو محبت کنه، يه عشق واقعی، اون وقت برات فرقی ميکنه که طرف مرد باشه يا زن، متاهل باشه يا مجرد؟ منظورم اينه که قبول کردن اون عشق راضيت می کنه، می تونه راضيت کنه يا اين که می خوای اون عشق فقط مال خودت باشه؟"
سکوت، سکوت سنگين

از : نکسوس ، تصليب گلگون - هنری ميلر