خط سوم




تصاويری که با آنها زندگی می کنم _4


● صحنه رقص مرگ زير ابر سياه در فيلم مهر هفتم ساخته اينگمار برگمن .

● سکانس پايانی فيلم آخرين تانگو در پاريس آغشته به حس غريبيه، مارلون براندو با نهايت اشتياق می خواد رومی اشنايدر رو بغل کنه و بهش می گه که چقدر دوسش داره. تو همين لحظه از طرف دختر يک گلوله تو شيکمش خالی ميشه.از پشت براندو رو می بينيم که به طرف پنجره می ره، پنجره پر از نوره، شيشه رو باز می کنه و داخل بالکن ميشه تصوير کلوز آپ براندو رو می بينيم که در اوج بي خيالی و لذت آدامس می خوره ، آدامس رو در می آره و برای هميشه مچسبونه به نرده های فلزی بالکن . انگار که آدامس زندگيش باشه که هيچگاه نبلعيده بود. از ديد دختر جسد مچاله شده براندو رو روی بالکن می بينيم و در پشت زمينه شهری کاملا خاکستری و کثيف . در حاليکه دختر مات و مبهوت زمزمه می کند : اون واقعا کی بود؟ اسمش چی بود؟ هيچ وقت نفهميدم . هيچ وقت . بنظرم آخرين تانگو در پاريس ، حکايت نسل روشنفکريست که وقتی می فهمد چيزی برايش باقی نمانده است، حتی طغيان بی مهار غرايز جنسی نيز به دادش نمی رسد. و مرگ است که او را می رهاند.
● سکانس پايانی موشت ساخته روبر برسون بغايت راز آميز و عميق تره. دخترک در بطن طبيعته دور از همه اون آدمها! . لباس جديدش را برابر اندامش می گيرد، معلوم است به فريب آن تن نمی دهد. می بينيم حتی لباس به شاخه ای گير کرده است. صدای ناقوس می آيد خود را روی برگ های خشک رها می کند و چند بار می غلتد . صدای تراکتور می آيد. به سمت صدا می رود و عاجزانه دست بلند می کند . حس می کنم که می خواهد يک بار ديگر شانسش را امتحان کند، شايد کسی باشد که او را ببرد . يا حداقل بشنودش. ولی مرد که از جاده ی روستايی عبور می کند نگاه بی تفاوتی می اندازد و دور می شود.. يکبار ديگر صدای ناقوس می آيد. دختر اينبار مصمم تر خود را از بالای آن سراشيبی به سمت برکه رها می کند، در آخرين لحظه اندامش به بوته ای گير می کند ، صدای ناقوس را برای بار سوم می شنويم . برگها به موهايش چسبيده است دوباره بالا می رود ، دراز می کشد روی زمين و به سمت برکه غلت می خورد، وفتی از کادر خارج می شود، صدای افتادنش را داخل آب ، خارج از قاب می شنويم.در واپسين نمابرکه را می بينيم آرام و ساکن گويی اتفاقی نيفتاده است.اما موسيقی فوق العاده ی ماگنی فيکا اثر کلوديو مونته وردی ، وقتی روی تصوير می آيد، واقعيتی رخ می نمايد : مرگ و رهايی.
" هر کس مرگش را همراه خود دارد. بسان ميوه ای که هسته اش را " - ريکله -