خط سوم


● گوشه ای از دلم جا خوش کرده بودی، هر چقدر منتظر ماندم بيدار نشديم. لبخند هميشگی ات بود، و اون جمله ی معروف هميشگی : من تو رو بيشتر دوست دارم. تمام بعد از ظهر کرخت و ساکت را پيچيده توی پتو اون گوشه ی دنج اتاق افتاده بودم . هی چرخ می خوردم، به دنبالم هنری بود و مونا که هنری رو ول صدا می کرد و استازيا که هر سه باهم از روياهايشان برای رفتن به اروپا می گفتند: نشستن تو کافه های پاريس، ديدن آدم های مهم، بحث های روشنفکری، آشنايی با مجسمه سازها، موسيقيدانها، آدم های با فرهنگ، زادکين، ادگاروارز، مارسل دوکام، ميکونزه، مونا می گفت وای رضا نمی دونی اگه ببينيشون عاشقشون می شی .اه ، کی از دست اين کثافت خونه خلاص می شيم؟ از دست اين لحظات کشدار و خيس و زوار در رفته . پتولجمو در اورده بود، گردنم داشت خيس میشد، نمی تونستم کتابو ببندم. گفتم ول يه کم ميشه از حست اون موقعی که منگ ميشی و بايد بنويسی برام تعريف کنی ؟ . ول گفت : ببين حالم خوش نيست بايد يه خورده مست کنم و خودمو بندازم تو سرزمين انگشتان لطيف، هر وقت هم رفتم حالم بيشتر بد شده، کاش مونا تنهايی نرفته بود، در ميانه ی عرق و رطوبت و بوی تند و زننده ی عطرها و دئودورانت ها، بوی ابتذال و نورهای رنگارنگ که چرخ می خورند لای اندامهای لخت و صدای کر کننده ی موسيقی. من که فقط يه گوشه ای کپ می کنم، هر دختری هم نزديک ميشه : زياد نچسب داغ نيستی . گفتم تو دنبال روح هستی، اونجا هيچ چيزی روح نداره . بالاخره خسته ميشی مونا هم تنهايی خسته ميشه ، عاشق توئه و برمی گرده، و برگشت. گفتم بازم اون نينو روتا رو گذاشتی؟ بابا من نمی کشم اونو ، و پتو سنگين تر میشد و نينو روتا هی بالا پائين می شد. گفتم ول اين خانومت؛ مونا خيلی خوشگله ها ، استازيا بهم می خنديد ، خاموش داشتم می شدم ...