خط سوم


يه رودخونه که از توش به جای آب، شن عبور می کنه. شن های روان، صدای مهيبی داره، هر لحظه فکر می کنی الان بايد يه اتفاقی بيفته. درختهايی که تنه و شاخه هاشون قرمز رنگند، درختهای بلند ، درختهای خيلی کوتاه با برگهای بنفش رنگ، برگهای صورتی تند. هيچ عينکی روی چشم هام نيست، همتون می تونين ببينين، اينجا درست همونجوريه که دارم می نويسم. يه آسمون زرد کاملا زرد يعنی و خيلی کوتاه. روی يک تيکه آهن قراضه که همه جاش زنگ زده نشسته ام، آسمان انقدر نزديک سرم هست که هی دستمو دراز می کنم به سمتش، انگار بخوام انگشتام زردی شو لمس کنن. چشم انداز عجيبيه، دلم می خواد گريه کنم، اشکم در نمی آد. زردی آسمون روی همه چی کشيده شده، هوا غليظه و بوی مشکوکی ميده، بايد همونجا بشينم، می ترسم تکان بخورم. صدايی می آد : پرنده ای شبيه کلاغ خرخر کنان از پشت تخته سنگی می پرد. حس کردم غير من جانداری نمی تونه اينجا باشه . مطمئن نبودم خودم جاندار حساب میشم يا نه .گرد و خاک کوچکی بلند ميشه ، نمی تونه خودشو توی هوا نيگر داره می افته داخل رودخونه، بالهاش قاطی جريان رودخونه ميشه، جيغ ميکشه، وحشتناکه ، با انگشتام گوشامو می گيرم، پرهای پرنده پخش ميشه روی شن ها، چشم هايم را می بندم، همه جا سفيد ميشه.
لطفا ... لطفا دستامو بگير و ... به من بگو کجام؟!