خط سوم

از آنی که دلم می خواست دوستش باشم، وحتی به يک لحظه گپ زدن با من تن نداد، هر انچه را که فروخته می شد خريده ام. دسته ورقی را که هر شب سرگرمش می کرد، دو ميمونش، سه رمانی را که نشان خانوادگی اش روی عطفشان ديده می شود، و ماده سگش را دارم. آه ای خوشی ها، ای سرگرمی های عزيز زندگی اش ، همه ساعتهای از همه آزاد تر، مقدس ترو نهانی تر او از آن شما بود بی آن که از آنها لذتی ببريد آن چنان که اگر من بودم می بردم، بی آن که حتی دلتان خواسته باشدشان؛ خوشبختی تان را حس نکرده ايد و نمی توانيد بازگويش کنيد.
ای ورق ها که انگشتانش هر شب با شما، با دوستان گزيده، بازی می کرد، و ملال و شادی اش را ديده ايد ، و شاهد آغاز دلدادگی اش بوديد، و به زمينتان گذاشت تا کسی را ببوسد ...


خوشی ها و روزها - مارسل پروست