خط سوم




برنج های مانده را با گيلاس های قرمز خورديم . مقابل دلتنگی ولو بوديم، گرمای ته ظهر روزنامه های نخوانده ی ديروز را پلاسانده بود : آگهی های تسليت ، اگهی های نياز داريم ، غمگينی درختان آمازون ، تنهايی سرنشينان ايستگاههای فضايی ، ابرهای دره ی سرخ که سرگردان نباريدن بودند. کسی نيست کمی پنجره را باز کند. باد بيرون بيهوده می چرخد. دندانهای طلايی مرلين مانسون برق می زند، برق می زند. صدای تلفن در نمی آيد ، از گوشی تلفن حباب های بنفش رنگ بلند می شود. باد نيست حباب ها را ببرد . خرس های بالدار همسايه تا روی ديوار ما بالا آمده اند. بالای ديوار عشق بازی می کنند ، از اينجا ديده می شوند. روی ايوان مادربزرگ مادريم، همان که وقتی مادر بزرگ مرد، عکسش را از زير صندوقچه ی گوشه زيرزمين لای خروارها خاک پيدا کردم ، با پيرزنی ديگر همانند دو آدم برفی گيج و گنگ نشسته اند بافتنی می بافند، بافتنی ها تا روی زانوهاشان آمده است. به تصوير روی بافتنی می روم. مرلين مانسون دارد خفه می شود. روی بافتنی تصوير يک گاری فرسوده است يک عدد دو هزار تومانی خيلی بزرگ به رنگ نارنجی اما ، روی گاريست. گيج می شوم. دستی پنجره را باز می کند، باد می زند روزنامه ها بلند می شوند، مادر بزرگ برفی آب می شود روی صندلی بافتنی ها ، گاری ، دوهزارتومانی غول پيکر خيس می شوند. خرس های بالدار دست در گردن هم از روی ديوار بال می زنند ... دور می شوند ، دور می شوند، دور می شوند...