خط سوم


می خواستم بنويسم، خوابم برد. باد زد تمام ورق ها پر کشيدند.
می خواستم بنويسم قلم روی کاغذ نمی چرخيد. اشک بود، آب زده بود کاغذ ها خيس بودند، جوهر پخش می شد سفيدی ها را کدر می کرد. می خواستم بنويسم، واژه ها وزن نداشتند، جدا می شدند از کاغذ معلق دور می شدند، مثل، مرغانی که لانه ندارند، سرگردانند.آشيانه ی واژه هام را چه کسی بود ويران کرد؟
می خواستم بنويسم، بند بند جملات می شکست می ريخت کنار دستم. جملات سر و دست و پا شکسته، همانند آئينه ای که خرد شده باشد، هر تکه اش جدا افتاده، هر تکه اش رها، هر تکه اش حقيقتی را می نماياند. آئينه ی واژه هام را ، چه کسی بود شکست؟
می خواستم بنويسم، آسمان به اندازه آبی نبود، نرگس نبود، رنگ نبود، بوم نبود، نقاش رفته بود ...
می خواستم بنويسم خوابم برد. خواب سکوت می ديدم، نوشته هام برکه ی کم عمق دشت شوره زار، چه زود آفتاب زد برکه را خشکاند ... تمام تعابير لطيف بخار شده بود، خاک از تشنگی لهيب می زد.
می خواستم بنويسم، در قاب خالی ام قحطی افتاده بود.