خط سوم




می نشينم و می آيی . مثل همه ی آن روزهای گس، که می نشستم. و چقدر صدای آن گوشی بی سيم سفيد رنگ پانافون که از عمق می آمد، ماندگار شده است : ببين دارم خفه می شوم. همين بود، تمام آنچه که آن روزها برايت داشتم، همه ی دار و ندارم همين يک جمله بود که می پذيرفتی و می پذيرفتی و گوشی سفيد رنگ پانافون می گفت که تا حاضر می شوم پيش منی. يادت که هست من هميشه حاضر بودم، کوله بارم همان تک جمله بود، همانند يک ريتم موسيقی در تمام طول ان روزها تکرار می شد: دارم خفه می شوم . و تو دستانت را پر می کردی و نگاهت را بار می گذاشتی ... چقدر که بی دريغ بودی ...
" به ياد چشم تو صدها فسانه خواهم گفت / هزار شعر تر عاشقانه خواهم گفت " ، خنديدی و تمام هست و نيستم : همان يک جمله، ميان ازدحام خنده هات گم شد.
گفتی ساده تر بنويسم.
گفتم :
خسته بودم، دلتنگ
تو آمدی
اينجا برکه ای باز شد
زلال سردش
خستگی هام راشست.
از اين ساده تر بلد نبودم. مهربان بانو.