خط سوم




ماست موسير، پلوراليزم و ... تنهايي!
عصر، کمی مانده به غروب، چيپس های سيب زمينی را با ماست موسير فراوان خورديم و پاکتهای چيپس را از روی ميز جمع کرديم و رفتيم تا برای نيايش آماده شويم. ماست موسيرش واقعا خوشمزه بود، چون مال شرکتی بود که هر بسته ماست را هشتصد تومان گران تر از مارک های ديگر قيمت می زند. ولی انصافا انتظارات شما را از يک ماست موسير واقعی که پشتيبان مزه ی چيپس های سيب زمينی باشد برآورده می کند. دانه ای خرد شده ی موسيرطعم تازگی می دهد و ماستش هم سفت و کاملا ژله ای است. همه ی اينها دست به دست هم می دهد تا آن هشتصد تومان اضافی را به فراموشی بسپاريد و حس کنيد چقدر زندگی سعادتمندی داريد و بشتابيد با تمام حواس چند گانه تان و با تمامی آداب مرسومی که خود را به دستشان سپرده ايد؛ شکر اينهمه را به درگاهی ملکوتی به جا بياوريد. اکنون غروب شده است و کم کم تلوزيون شما هم برنامه های عاديش را قطع می کند و گنبد های سبزنشان می دهد، صحن های بزرگ با حوض های وسيع کم عمق و دست هايی که به قنوت می روند. تمامی اينها را اما پشت پرده ای برفک مانند می بينيم، و خوب نمی شود شريک اين مديای روحانی شد. مدت هاست تمامی همسايه ای ما از آن آنتن های بشقاب مانند موتور دار بزرگ دارند، که در شبانه روز بارها زاويه های افقی و عمودي شان در جستجوی چيزی که نيست تغيير پيدا می کند و تمام امواج مجاز و غير مجاز را يکجا جذب می کنند، برای همين هم هست که آنتن هشت شاخه ی فرسوده ی من گنبد های سبز را انگار که برف رويشان مانده باشد نشان می دهد و حوض های زلال پر ماهی را هم خوب نشان نمی دهد. ماهی ها بين برفک ها گم می شوند. پيش خودتان فکر می کنيد شايد همسايه هایتان هيچوقت ماست موسير نخورده اند که احساس سعادتمندی کنند، که بعد نياز به شکرگزاری درگاهی ملکوتی درشان به جوشش بيايد. ولی می دانی که آنها آدمهای ثروتمندی هستند که هيچوقت توی عمرشان به آن هشتصد تومان های اضافی فکر نکرده اند و فکر نکرده اند. همه ی اينها در فاصله ی جمع کردن پاکت چيپس ها تا رفتن سر شير آب برای وضو گرفت اتفاق می افتد. آبی زلال که آن سمتش به منبعی کر وصل است و طهارت می دهد و هنوز مزه ی موسير لای دندانهايت هست و هنوز دست راستت را زير آب نگرفته ای ، که فکر می کنی : انسان تک ساحتی! قضاوتت را اندکی بيشتر از قطر آنتن ها طول بده. شايد که برای کسی باشد که Evanescence همان بار معنايی گنبد سبز را بدهد، و شايد هم غير اين.
ازاينها که بگذريم، تنهايی يک پز نيست. نه پلوراليزم نه آن آداب نه هيچ چيز ديگر نجاتت نخواهد داد. اين حقيقتی است وقتی طعم نيايشت زير خروارها عادت و تکرار و تکرار و تکرار ، خاک می خورد و کسی نيست تا چيپس ها را در ظرف بلوری خالی کند و ماست موسير روی ميز ترشيده است و هيچ آبی انقدر زلال نيست و هيچ تصويری آنقدر صاف نيست و هيچ شعری به اندازه موزون نيست و هيچ مهری آنقدر بی دريغ نيست و هيچ دستی سرشار ... و هيچ ...