خط سوم




تحرير مناسبی برای اين استفراغ يافت نشد:
دست می کشم، زير حرير نرم لبخند ها ، شيرينی ها، مبارکی ها، آن چند قطره اشک حتی، که بر سر سفره ی هفت سين رفت، زير آن احسن الحالی که گفته بودم اينبار. چه! همان حول الحالنا کفايتم می کرد باز. به زير تمام آن حرفها، لباسهای برق افتاده، موهای شانه شده، شادمانه های ناچيز ، بهانه های بی بته ی ترک خورده ... چيزی نمی يابم! . نه عيدی، نه نو شدنی، نه باوری از دل که دستکم اندوه اين وا مانده را همراه واپسين سرمای اسفند، با هم ببرد.