خط سوم




مرا به سمت درونم هدر نده. از بی همه مان دو سه گريز رد نشو. آنسوتر نه به گل، نه به لب که از ارتعاش می سوزد، نه به دره ی شوره زار نمک سوده، نه به هيچ يک از خالی ترينانمان. آنسوتر نه به سهمگينی هم خوابگی شبانه ای بی مقدمه، نه به خاکستری که از دل نارنج گم شود. نه به زبان، نه به شهوت گيج خورده از هياهوی انحنای اندام تو پر شده. مرا به سمت درونم هدر نده. شبی که همه ی باشدِ تواز فرق من بالاتر. شبی که هجوم خطوط زاويه دارمنقطع، آوار زير خوشايندی قوس های محو مانده از سايه ها. شبی شب زده از تنفسی فرو خورده، طولانی. شبی ، مرا به سمت درونم هدرنده. بنشين دل به غوغای سطوح سرد و لزج. مجاور اين لمس بی پايان ِ بيرونی هدر نشو.
صدايم رسا نداشت. خوب آمدی اما! راست بگو، سينه های چروکيده آويزان پيرزن چه به گوش هات زمزمه کرد؟