خط سوم




والنتينا : نمي توني كسي رو پيدا كني كه با من بازي كنه؟
جوواني: خودم مي تونم بازي كنم؟
والنتينا : نه، تو خيلي پيري.
جوواني : بله، اما اگه شروع به بازي كنم، جوون مي شم.
والنتينا : از دوباره جوون شدن خوشم نمي آد.
جوواني : چرا؟
والنتينا : ببين دارم مي برم. براي برنده شدن بايد ضربه اي بزني كه گوي توي يكي از اين دايره ها وايسته، دايره هاي آخر.
جوواني : اين چه جور بازي ايه؟
والنتينا : هر كس بايد توي ذهن خودش تصميم بگيره كدومو مي خواد ببره. بعد از بازي هر كدوم آرزوي خودمونو به همديگه مي گيم. من والنتينا هستم.
جوواني : والنتينا، توي اين بازي تو اغلب مي بازي؟
والنتينا : من همين الان اين بازي رو اختراع كردم... من يك بار همه چيزو باختم.


شب (1960) – ميكل آنجلو آنتونيوني