خط سوم




ساعت ها اغلب بر خلاف آنچه مي چرخند نشان مي دهند ثابت مي شوند در عين حال جلو مي افتند آرام مي چرخند اما زمان پر شتابي بر جاي مي گذارند همه چيز انگونه كه مي پنداري نيست حتي انگونه هم كه به مخيله ات نمي گنجد هم نيست روي دستخط ها نشانه گذاري نمي كنم سطر بندي هم ندارد اما تلافي آن ساعتهاي عجيب در نمي آيد تو فكر مي كني كسي غير از تو آئين نگارش نخوانده است خوب نوشتن شكيل نوشتن پاراگراف هاي مرتب نقطه گذاري نيم فاصله فعل هاي بجا و اميدواري سبكبالانه پيشكش تو كه ساعتت هيچوقت اينگونه نچرخيده است تمامي نويسنده هايي كه تصور مي كنند درباره ي آينده مي نويسند اما در واقع درباره گذشته مي نويسند نيز بنوعي لاي عقربه هاي همان ساعتها گير كرده اند و زمان كه مي چرخد براي من زمان خط ممتدي نيست دوار است تيغ تيزعقربه ها روي گردن باريك نويسنده ي شلخته اي مثل من سنگيني مي كند بگذريم ساعت هشت از كلاس بيرون مي پرم استاد خفه خون گرفته است عرق كف دستم جزوه ها را خيس كرده است ساعت ده تا برگردم از برفها عكس مي گيرم تا عصر كه يادم مي رود دوربين را خالي كنم برفها توي دوربين آب مي شوند عصر ساعت شش از گوشه كيف قطره قطره آب مي چكد ساعت يازده و ده دقيقه است نت هاي غمگيني روي رف ها راه مي روند بالا و پائين مي شوند و از روي ديوار تا كف اتاق سر مي خورند تا عصر نزديك هاي شش ديوارهاي كناري زير رف ها تماما نتي شده اندنت ها با قطره هاي آب قاطي مي شوند صداي رود مي آيد ساعت دوازده است جورابهايم را در مي اورم پاهايم يخ زده است توي تابلوي پنجره برف برمي گردد به باران شر شر باران مي رود روي صداي رود ساعت سه آفتاب كم رمقي زده است و هوس قدم زدن روي آسفالت خيس رهايت نمي كند روي برگهاي خيس عقربه ها به عقب مي چرخند راه مي روي برگها از كف آسفالت بلند مي شوند مي چسبند به شاخه ها از زردي به سرخ از سرخ به سبز برگهاي سبز برق مي زنند بهار گذشته مي آيد و انگار هميشه كسي در دلت اين عبارت را تكرار مي كند ساعت هشت با تاريكي بر مي گردي بهار توي تاريكي محو ميشود كيف خشك شده است نت ها رفته اند و صدايي نيست ساعت روي ميز را برمي دارم باطري هايش را در مي آورم و مي روم تا بخوابم.