خط سوم


بعدش ديگه دير بود، هر دومون بايد مي رفتيم، اما ديدن دوباره ي آني واقعا معركه بود. خب من متوجه شدم كه اون چه آدم فوق العاده اي بود، و همين شناختنش چقدر جالب بود و من ياد اون شوخي قديمي افتادم، مي دونين، يك نفر مي ره پيش يك روانكاو و مي گه :" دكتر، برادرم ديوونه شده، فكر مي كنه مرغه". و ... دكتر مي گه:" خب چرا بستريش نمي كني؟". و طرف مي گه:" مي خوام، اما آخه تخم مرغ هاش رو لازم دارم." خب، فكر مي كنم اين شوخي، خيلي خوب احساس من رو نسبت به روابط زناشويي آدم ها نشون مي ده. مي دونين، همه غير عقلاني، احمقانه و پوچ ان و ... اما ... فكر مي كنم، براي اين ادامه اش مي ديم كه ... بيشترمون تخم مرغ ها رو لازم داريم.


آني هال - وودي آلن