از این جا سقف به شکل کف مفروشی است باید تعادلم را حفظ کنم، باید توازنم را با تو بیابم. پاهایم برای خود ميروند، دست هایم برای خود، حواسم به پای راست است، پای چپم لنگ میزند، درماندهام و بازوهایم مردد روی هوا تکان می خورند باید تعادل بیابم، باید خودم را فراموش کنم باید به موسیقی گوش بدهم، باید نگاهت نکنم، باید کم نیاورم ، مرا میکشانیم روی هوا، زمین، ناکوک می زنم، از دست میروم. باید فراموش کنم چه ميخواهم بکنم، مثل فوتبال که وقتی دفاعي به سویم می آید بی آنکه تصمیم بگیرم، بی آن که بخواهم دریبل میکنم و جلو میروم، اما انگار بدنم قفل شده است، انگار که بترسم شوت کنم گل نشود، بدنم تعادل ندارد حیران می خندم . باید دل بدم، گم شده ام اما، حیران تو ماندهام پاهایم فراموش میشود گاه بیخودی روی زمین ميکشمشان. تو انگار با تمام ذرات عالم هماهنگ کردهاي با تک تک نت های موسیقی، با اوجش اوج می گیري، با فرودش، فرو کش میکنی. دستانت و بازوهات خطوط منحنی نرمی را روبروی دیدگانم ترسیم میكنند و چشمانت که از لابلای این خطوط میدرخشند. بدنت قرار ندارد، با ضرب آهنگ زمین میزند انگار، تلاش میكنی بدن کرختم را به وجد آوری، دستانم را گرفتهای مشقم میکنی، باید همسان تو بزنم، نمی توانم، مرا میچرخانی، میچرخانی، دایرهوار با تو چرخیدهام، پیچ و تاب میخوری توی دایره ها، دایرهها به سر و گردنم میپیچند دستم را نگیری زمین خوردهام، یاد ندارم، خستهام، موسیقی را نمیشنوم، سرم پایین است، از فکرهام در نیامده ام. به تنهایی شاید بتوانم کمی خودم را تکان بدهم با تو اما صدای نخراشیده ای توی گروه کر هستم، گروه شما، ان موسقی، نت ها، آن خواننده صدای دستها، اکسیژن و بدن بی قرارت که روی کف پاهات انگار روی هوا راه میرود. اينها برایم مجموعهای از حرکات جلف نبوده است، رقص می تواند مانترايي بدنی باشد یا حتی يانترايي متحرک. و این گونه که تو تسبیح میکنی و اینسان که من عبادت یادم رفته است دستم را نگیری از این جا که سقف به شکل کف مفروش است زمین خورده ام .