خط سوم


● امروز عصر، توي چارچوبي كه روزنامه فروشم روزنامه ها را اويزان مي‌كرد هيچ روزنامه‌اي نبود. تنها چند عدد اگهي ترحيم و دكه‌اي كه بسته بود. روزنامه فروش مرده است. آن روزنامه‌ها يا اين اعلاميه ها؟ اخبار كداميك ؟

● دستيار آويني در ديار فراموش شده‌ي بشاگرد تعريف مي‌كرد، هنگامي كه براي فيلم برداري رفته بودند در جاده اي خاكي و بسيار دور افتاده، به سه راهي مي رسند كه جاده‌اي فرعي و پرت تر از ان جدا مي‌شد. در گوشه‌اي از اين سه راهي گورستاني پرت و كوچكي مي بينند با سنگ قبرهايي پراكنده قديمي و بعضا تازه. تعجبشان از اين بوده كه اينجا كه تا كيلومترها آبادي وجود ندارد پس اين گورستان اينجا چه كار مي‌كند؟ راهنمايشان توضيح مي‌دهد كه اين سه راهي به سمت آبادي دور افتاده‌اي مي‌رود كه بسيار فقير و محروم است. گهگاه كه كسي در ده مريض مي‌شود با هزار فلاكت با قاطر و چارپا مريض را تا اين سه‌ راهي مي‌رسانند كه انهم بيشتر از نصف روز طول مي‌كشد و مي نشينند به اميد ماشيني كه از اينجا رد شود و مريضشان را به نزديكترين شهر برساند و اغلب ماشيني نمي رسد و مريض همانجا جان مي‌دهد و دفنش مي‌كنند و برمي گردند.

● قبل از عيد دوستي به يكي از شهرهاي بندري جنوب رفته بود. برايم تعريف كرد شبي يك لنج بزرگ از انور آبها بار عروسك قاچاق مي‌كرد. از اين عروسكهاي بزرگ گرانقيمت كه به شكل پرنسس با دامن‌هاي بلند چين دار هستند. گويا ماموران مرزي خبردار مي‌شوند و مي‌روند سمت لنج تا بازرسي كنند . قاچاقچي ها هم تا اينها برسند هر چه بار دارند توي دريا خالي مي‌كنند. دوستم مي‌گفت فردا صبح بچه‌هاي لاغر سياه بندر با تورهاي ماهيگيريشان پرنسس هاي زيبا با دامنهاي بلند تزيين شده صيد مي‌كردند. فكر كردم اگر سالوادور دالي ايراني بود ...

● در سكانسي از The Dreamers تئو به ماتيو مي‌گويد فرق بين چاپلين و باستر كيتن، فرق بين نظم و نثره، فرق بين عرفان و نامتعارف بودن، فرق خانه به دوشي با اشرافي‌گري ... در صحنه‌اي ديگر ماتيو به تئو مي‌گويد : " پشت هر كارگردان يك Voyeur ( چشم چران ) پنهان است، بچه‌اي كه پدر و مادرش را دزدانه نگاه مي‌كند. اين خود سينماست." تئو : "پدر و مادر من هميشه در را باز مي‌گذارند. پس من هرگز كار سينما نخواهم كرد." ماتيو جواب مي‌دهد: "خوب پس كار تئاتر خواهي كرد!".

● شاملو / ابر آمد و زار بر سر سبزه گريست / شجريان / بي باده‌ي گلرنگ ... / مشكاتيان / اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست / تا سبزه‌ي خاك ما ... / شاملو ...

● مانخستين مردماني نيستيم كه با داشتن بهترين نيت‌‌ها به بدترين روزگار افتاده‌ايم. - كردلياي شاه لير، پرده پنجم، صحنه سوم -