خط سوم


این روزها شبکه های عربی را که از بیمارستانهای لبنان مستقیم تصویر پخش می کنند را به راحتی نمی توان تماشا کرد. دیشب برای تحمل تصاویر دست و پا و صورتهای له شده ی بچه ها و کودکان خردسال به خودم نهیب می زدم که این تصاویر فیلمی هالیوودی است، با همان گریم های حرفه ای و آشنا ... و مگر نه اینکه واقعا هم فیلمی هالیوودیست؟ با نابازیگرانی خردسال و هزینه ای برابر جان های بیگناه. چاره ای نداشتم جر انکه کانال را بچرخانم و فکر کنم که کاش اگر خدایی وجود داشت حد و مرزی برای حماقت بشری مقرر می فرمود.

● علیرضا لابه لای کاشی ها مورچه ها را تعقیب می کند. گاه مورچه ای را برمی دارد و توی کف دستش می گذارد تا راه رفتنش را خوب ببیند. با مورچه ها بازی می کند. اگر فشار انگشتان کوچکش اندکی بیشتر باشد مورچه ی بیجان کف دستش می افتد، با تعجب مورچه را نگاه می کند، کف دستش را به طرفم بلند می کند می گوید:" بابا! این خراب شد!". چه حس غریبی است، آدم اینقدر با مرگ بیگانه باشد. این که هیچ تصوری از مردن نداشته باشی کل دنیا را دگرگون می کند.

● خوب که نگاه میکنی بعضی قوانین فیزیکی پا را از محدوده ی علم فیزیک فراتر گذاشته اند و پدیده های حوزه های مختلفی را توجیه می کنند. یکیش همین قانون بقای انرژیه. اینکه اونا از حالتی به حالت دیگه در می ان ولی هیچ وقت از بین نمی رن. ظاهرا قانون درد ها هم مثل قانون انرژیه. مثلا شما میشه که سر دردهاتون کمی خوب بشه ولی عوضش یک بی خوابی مفرط که درد آور هم هست جای اون رو می گیره. درد های مختلفی رو تجربه می کنی که هر چند وقت یک بار جاهاشونو با هم عوض می کنن. ایمان می اوری به اینکه هیچ چیزی در عالم نابود نمی شه. و وقتی فکر میکنیم چیزی عوض شده در واقع اون به نوعی تغییر شکل داده و در خدمت زندگی مون هست! . اتفاقا من اصلا خسته نیستم و الان که اینها را می نویسم منتظر تغییرات جدیدی هستم و به استقبالشون می روم.