خط سوم



تصویر قطعی و اصلی محو شده است. از بین رفته است را نمی دانم، حکمی نیست. اما از اینجا که ایستاده ای قابل رویت نیست. اجزای فرعی و به ناچار بی اهمیتی توی قاب باقی مانده است. پاسخی برای عطشی سیری ناپذیر نیست. این تعبیر تقریبا دقیقی از زندگی است. زندگی جعلی، ساختگی، یا در خوش بینانه ترین صورت، لاجرم، حداقلی و بی خاصیت.
صادقانه بگویم به احمقانه ترین وجهی هنوز امیدوارم روزی آبها به اسیاب برگردد. افتاب از هر سمتی که در می اید گرما بخش باشد. نت ها از آن بالا بریزد، خنکا تا مغز استخوانت برود، گندم ها را عشق بارور کند، ذوق رنگ بزند و راستی بایستد.
ما خیس شده ایم و لباس خشکی نداریم. محکوم به خشک شدن در افتاب. افتابی که گرما ندارد. باید که ایستاد، به انتظار طلوع. اینها همه از خیسی است. این واژه ها همه از خیسی است. لباسهای سرد و خیس که به پوستت می چسبد، چندشت که میشود به واژه ها پناه می اوری و به امید بادی که ابرها راپس بزند.
صادقانه بگویم، به احمقانه ترین وجهی ایستاده ام.