خط سوم


1. دوران آشفته تری بود، اوایل دهه هفتاد. همان روزهایی که دکتر سروش چند سخنرانی جنجالی در چند دانشگاه انجام داد و ادامه همان مباحث را در نشریه کیان مکتوب می کرد. یکی از ان بحث های جنجالی که باعث شد سروش حتی از جانب بعضی گروه ها تهدید جانی هم بشود مربوط به وحدت حوزه و دانشگاه بود. ان روزها سروش سعی می کرد به مخاطبانش بقبولاند آنچه به عنوان وحدت حوزه و دانشگاه مطرح می شود اساسا دارای اشکالات ماهوی است. به تعبیر او این دو مقوله از پایه و اساس انقدر از هم دور و متفاوت هستند که نمی توان ما بین انها نسبتی ایجاد کرد، از جمله مصادیق مختلفی که برای این فرضیه اش طرح می کرد این بود که مثلا در حوزه، مفهومی بنام "شبهه" وجود دارد . که طالب علم را عملا از نزدیک شدن به این وادی منع می کنند. حالا به هر دلیلی از جمله این که پرداختن به شبهات دین و ایمان را ذایل می کند. و این جزو ذات فرهنگ حوزوی است . در صورتی که به هیچ عنوان در دانشگاه استادی نمی تواند دانشجویی را از پرداختن به موضوعی یا طرح پرسشی منع کند. دانشجو سوال می کند و تا طبق ان اصول ابتدایی جوابش را نگیرد باز طرح پرسش خواهد کرد.سروش می گفت حالا چه اصراری است این دو مقوله ی متفاوت را بخواهیم با همدیگر وحدت بدهیم . چیزی که عملا امکان پذیر نیست.

2 . آوینی شخصیت قابل اعتنایی بود. جدای از اینکه چه گرایش های سیاسی و فکری داشت آدم عمیقی بود برای همین هم بود عده ای با کوبیدنش و عده ای با سینه زدن زیر پرچم سیاه مرگش برای خودشان دنبال تشخص بودند. یادم نمی رود وقتی در نظر خواهی نشریه سوره از منتقدین برای بهترین فیلم تمام عمرشان جلوی شماره یک خود نوشته بود : سرگیجه ( آلفرد هیچکاک ) چه بلبشویی راه انداختند. که چشممان روشن شخصیت ارزشی ما بهترین فیلمش از هالیوود است انهم کارگردانی که تخصصش بازی دادن زنان موبور خوشگل است! یا مثلا در ان سمینار کذایی که سعی کرده بود از فیلم "عروس" افخمی به عنوان یک فیلم خوش ساخت و یک ملودرام ابرومند دفاع کند وقیحانه ازش پرسیده بودند: حالا شما علاقه تان به خود عروس است یا فیلم عروس؟
آوینی در کتاب ایینه جادو نگرشی فلسفی نسبت به هنر سینما دارد. و مخصوصا در مقوله ی سینمای دینی مباحث جالبی را مطرح می کند . می گوید شک نداریم که خاستگاه سینما غرب است . اصلا سینما مقوله و ابزاری غربی است و ظرفیت بالایی هم برای انتقال آن فرهنگ و آن فلسفه دارد . ولی لزوما این بدان معنی نیست که از سینما انتظار داشته باشیم برای یک سری مفاهیم دینی و الهی هم مدیوم مناسبی باشد. که قطعا نیز چنین است . مگر چند فیلم نمونه ای می شناسید که توانسته باشند یک مفهوم دینی که منشا وحی دارد را بدرستی و با قدرت انتقال دهد؟ قطعا اگر نگوییم غیر ممکن بسیار مشکل است زیرا این دو ذاتا قابل جمع نیستند. حالا فکر کنید چه تلاشی برای رشد سینمای دینی یا اندکی با اغماض "سینمای مقهومی" می کنیم و چه پولها که هزینه می کنیم تا جنسمان را جور کنیم.

3 . شخصا موسیقی محسن نامجو را دوست دارم . حالا فارغ از جو گرفتگی که یه هو مثل موج می اید و می رود . وقتی موج اندکی فروکش کرد می شود راحت نشست و چند تراک از نامجو گوش داد و لذت برد. البته این به شرطی است که موج نامجو زدگی – که موج برعکسی است - را هم رد کرده باشی. سوای اینها محسن نامجو یا به طریق اولی موسیقی تلفیقی چه کاری انجام می دهد؟ یا تم غربی است و شعر شرقی و عرفانی است. یا لحن خواندن راک است و ساز موسیقی ایرانی اصیل است. و یا ترکیبی از اینهاست. منشا موسیقی راک را در غرب همه می دانند و این که فرهنگ غرب چه روندی را طی کرده است تا به این گونه از موسیقی برسد که اساسش طغیان و نفی سنت ها و حالا در اغلب زیر گونه هایش اعم از متال و ... پوچی و نهیلیسم است. از ان سو کارکرد موسیقی شرقی یا همان سنتی خودمان را ببینید با ان ابزار خاص ، شعر های خاص ، و کلا جهانبینی خاصی که نسبت به انسان و زندگی دارد. براستی نشاندن این دو کنار یک سفره می تواند امکان پذیر باشد؟ چطور می شود این تضاد فلسفی وحشتناک را تلفیق کرد؟

4 .حال چه اتفاقی می افتد که موسیقی نامجو را دوست می داریم؟ یا با کیوسک و پیتزای قورمه سبزی اش حال می کنیم؟ پاسخ روشن است . اینجا ایران است. جامعه ای در دوران گذر. یا بهتر بگویم فرو مانده درگذر ! ما به شدت سطحی زده شده ایم. و درگیر پوسته ها تا انجا که مفاهیم و پایه ها نازل ترین اهمیت را یافته اند. پلیس را نیروی انتظامی می نامیم ، بوکس را مشت زنی ، رقص را حرکات موزون، کنسرت را اجرای صحنه ای! و و و گمان می کنیم حرف جدیدی برای عالم بشریت اورده ایم. اینجا جوان در حال رشد شب تا صبح ام تی وی و شو تی وی می بیند و صبح تا شب انواع طرح های امنیت اجتماعی . از رادیو پیام قهوه خانه های سنتی گه گاه چایکوفسکی پخش می شود و در کافه های بالای شهر کاپچینو را با سه تار عبادی سرو می کنند.قطعا با تولید بعضی واژه ها از جمله " روشنفکری دینی" این چاله های عمیق را نمی توان پر کرد این تضاد ها و این ملغمه ی عجیب و غریب ابتر ناقص الخلقه برایندش می شود چیزی مثل موسیقی نامجو. و ما مفتونش می شویم زیرا چیزی است از جنس خودمان: به شدت دوپاره ، متضاد و سر در گم.