خط سوم


● باور کن عین حقیقته این که یه نفر بی شرافتی رو در حق ادم تکمیل کنه ، نهایت سعادته. وقتی همه چی ناقص و پا در هواست یه جورایی ادم اویزونه . اینجوری تکلیف همه چی مشخصه.

● "هدر شدم به غلط رفتم این توالی را..."

● فقط یه ارزو . اونم انقدر کوچیک هست که تو جیب جا بشه.

● الان می فهمم چرا وقتی تقی به توقی می خوره، مردم اول از همه بانک ها رو اتیش می زنن. این رفتارهای ظاهرا غیر معمول اجتماعی ریشه اش یه جاهای خاصیه که پیدا کردنشون زیاد سخت نیس.

● ما سه نفر بودیم. نه مانند همه که یک نفر هستند. ما سه نفر بودیم . با شش عدد دست، شش عدد پا، سه جفت چشم و چهار عدد قلب بی ملاحظه!.ما سه نفر بودیم بدن هامان را برای لحظات عادی زندگی ورزیده کرده بودیم . پیاز خرد می کردیم و و سه نفری برای پرداخت قبوض اخر ماه در صف هایی که همه یک نفر بودند می ایستادیم و با اداب خاصی فیش ها را پر می کردیم و چشم در چشم همدیگر به صدای پول شمار گوش می دادیم.روی اوراق بها دار خواب های بی بها دیدیم و رویاهامان ورزیده شد. و عضلاتمان از سمتی که شما می خواستید رشد کرد.

● خواستم دوباره بنویسم
فرصت نبود
ماه رفته بود
دفتر سیاه بود
خواستم دوباره بنویسم

● "هنر دریغی ست بر از دست رفتن ِ زیبایی ها"
ولادیمیر ناباکوف

● زندگی دو گانه ورونیک فیلمی ست لطیف و رخوت انگیز که در فضایی بین اروتیسم و احساس دلتنگی می گذرد و این همان معمای عبوس و ناگشوده ی فیلمی ست که سیمای ناگفتنی داستان های ذهنی هنری جیمز، یا هزارتوهای شاعرانه ی بورخس را به ذهن متبادر می کند . پس از دیدن فیلم حس می کنید تنها نیمی از فیلم را دیده اید – مثل کسوفی که از پشت شیشه ای دودی دیده می شود - یا اینکه دریافت و درک تان از زمان به هم ریخته و همه چیز در انی، در یک چشم بر هم زدن جلوه گر شده است.
هال هینسن

● در فیلم "آرامش با دیازپام 10" در صحنه ای مادر محسن نامجو در مورد فرزندش میگه : کم کم خوب میشه ایشالا!